♥♥.♥♥♥.♥♥♥
سلام هم باز یه کودکانه هایم
می بینی چقدر بازی هایمان سخت تر شده
گویا گذر زمان و تکنولوژی هم بر روی بازی های ما اثر کرده
هم بازی مهربانم
حتی مهربانی ها هم رنگ دیگر گرفته اند
یادت هست وقتی زمین می خوردم و زمین می خوردی چقدر غم چشمانمان را می گرد
آلان محبت ها رنگ ترحم گرفته
حتی محبت منو و تو
راستی هم بازی می دانی دلم باز یه وسطی می خواهد
اما نه این بازی وسطی که توپش با قدرت به قلبم می خورد
نه این بازی که وسط زندگانی یمان افتادیم
هم بازی سنگ ها را بچین اما مراقب باش از هم نپاشند تو این سالها زیادی دنبالشان بودم که سنگ روی سنگ زندگی ام را بند بیاورم
هم بازی کوچکم
یادته وقتی خسته می شدم دستم را می گرفتی و می گفتی بیا استراحت کنیم
الانم خسته ام خیلی بیشتر از آن سالها
کجایی که دستم را بگیری
هم بازی می دونی چیه بزرگ شدم باز یه جدید یاد گرفتم
بازیه حسودی
بازیه نفرت
بازی رقابت
بازیه ریخت و پاش
و
بازیه مرگ و زندگی
جالبتر نه
اما من بازی های بی دغدغه ی کودکی هایم را می خواهم
بیا هم بازی بیا
دستم و بگیر اصلا ما با بزرگتر ها قهری
بیا بریم؟ به همان کودکی
وقتی موقع سحری مامانم لامپ ها رو روشن میکنه 😐😩😂
o*o*o*o*o*o*o*o
دوست بابام اومده خونمون میگه ماشالله بچتون چقدر بزرگ شده…چند سالشه؟
بابامم میگه نمیدونم خیلی وقته داریمش
|:
منو میگفـت
میفهمـی؟؟؟!خیلی وقته دارنم
:/
@~@~@~@~@~@
يه سري تو خونه ٣روز اعتصاب غذا كردم،روز چهارم خودم رفتم سر ميز شام
مامانم گفت اندازه تو غذا درست نكردم از فردا بيا غذا بخور
o*o*o*o*o*o*o*o
به مامانم میگم عروسی پسرخاله کراوات بزنم یا پاپیون ؟
میگه زنگوله بنداز که موقعی که مست کردی 4 ساعت دنبالت نگردیم
@~@~@~@~@~@
مامانم حالش بد بود گفتم استراحت کن ظرفارو من میشورم گفت تو کونتو بشور نمیخواد ظرفای منو بشوری
تخریب نمیکنه که از ریشه میزنه
o*o*o*o*o*o*o*o
یه روز مامانم داشت کتکم میزد که بابام اومد منو از زیر دمپایی ها کشید بیرون گفت این چه کاریه داری میکنی
منم کلی حال کردمکه یه جا بابام ازم دفاع کرد
که یهو بابام برگشت گفت
«با حیوانات مهربان باشیم »
@~@~@~@~@~@
دلم واسه نسله بعدی میسوزه
با یه مشت پدر بزرگ اَبرو برداشته چیکار میکنن
:///
o*o*o*o*o*o*o*o
همیشه بابام پای تلوزیون خوابش میبره و بمب هم کنارش منفجر کنی بیدار نمیشه ولی کافیه دستت به کنترل تلوزیون بخوره بیدار میشه میگه چرا کانالو عوض کردی داشتم اخبار گوش میدادم
@~@~@~@~@~@
قبلنا مامانم زنگ میزد خونه صداشو عوض میکرد میگفت عزیزم مامانت خونس ؟ما داریم میایم خونتون
و من مجبور میشدم خونه رو تمیز کنم
:|
o*o*o*o*o*o*o*o
توی حموم داشتم باصدای بلند میخوندم
عمر کمه صفا کن،گذشته رو رها کن
یه دفه فشار آب کم شد،گفتم الان من چیکار کنم
بابام داد زد گفت؛
اگه نباشه دریا،به قطره اکتفا کن
://
خود معین هم از کالیفرنیا اومد برا بابام دست زد
:))
@~@~@~@~@~@
الان نبین بچه هارو درحد مدلا خوشگل و خوشتیپ میکنن، زمان ما بابامون همه بچه هارو کچل میکردن
مدرسه ها شبیه معبد شائولین میشد
:))
o*o*o*o*o*o*o*o
ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﻴﮕﻢ ﮔﺸﻨﻤﻪ ﭼﻰ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ؟؟؟
ﻣﻴﮕﻪ : ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻫﺴﺖ، ﺭﻭﻏﻨﻢ ﻫﺴﺖ
☺
ﺑﺮﻭ ﻫﺮ ﭼﻰ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻯ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻦ ﺑﺨﻮﺭ
ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ ﻗﺮﻣﻪ ﺳﺒﺰﻯ ﺩﺭﺳﺖ ﻛﻨﻢ ﻳﺎ ﻓﺴﻨﺠﻮﻥ؟
@~@~@~@~@~@
یبارم مامانم داشت سریال یوسف پیامبر نگاه میکرد
زدم یه شبکه دیگه گفت
استغفرالله پسر فیلم پیامبرو قطع نکن معصیت داره
:///
o*o*o*o*o*o*o*o
اکثرمون همونی شدیم که مامان باباهامون بهمون هشدار داده بودن نشیم
@~@~@~@~@~@
کاش مامانم قبول میکرد وقتی سریالو میبینه تو تکرارش دیگه هیچ اتفاق جدیدی نمیوفته
o*o*o*o*o*o*o*o
به مامانم میگم
اگه یه روز من سکته مغزی کردم اعضای بدن منو اهدا کنید
.
.
.
.
.
.
با مهربونی میگه
پسر گلم تو مغزت کجا بود که بخواد سکته کنه
باید بشینی با هم برای مردنت یه فکر دیگه بکنیم
@~@~@~@~@~@
ناراحت بودم، مامانم اومد گفت ناراحتى؟ گفتم بله، گفت ناراحت نباش و رفت
.
.
.
.
.
پشمای مشاوره هاى دنيا جهت رفع افسردگى ریخت
o*o*o*o*o*o*o*o
مامان بزرگم روزی دو نوبت سریال یوسف رو نگا میکنه
هر بارم گوله گوله اشک میریزه میگه آی امام حسین قربونِ مظلومیتت بشم
@~@~@~@~@~@
هالووین فقط ۹ تماس بی پاسخ از مامان
o*o*o*o*o*o*o*o
مامان بابام تو زندگی قبلیشون قطعا گیره بودن وگرنه این حجم از گیر دادن توجیه ناپذیره
@~@~@~@~@~@
اولین بار که میخواستم بدون خانواده برم مسافرت، انقد مامانم به رفیقم سفارشمو کرده بود که تو جاده هی میزد بغل بهم میگفت سعید جیش نداری؟
o*o*o*o*o*o*o*o
صبح با مامانم دعوام شد عصر آماده شدیم بریم مهمونی به مامانم گفتم این کت بهتره یا اون کت چاهارخونه آبیه؟ گفت آفتابه طلا هم باشه جاش تو توالته 😐
@~@~@~@~@~@
معرفتو از مامانم یاد گرفتم که هرچی شد
باز غذامو اورد تو اتاقمو زد رو شونم گفت بخور زبونت سه متر درازتر شه
:)))
o*o*o*o*o*o*o*o
مامانم از گوگل عکس غذا سرچ میکنه میذاره گروهای همکاراش میگی ببینین چی پختم بعد به ما نون پنیر میده
@~@~@~@~@~@
یه بار با صدای بلند گفتم خدایا یه پول حسابی بده قول میدم به فقرا و نیازمندان کمک کنم
مامانم گفت چرا فکر کردی خدا نباید مستقیم بهشون پولو بده و باید بده به تو ؟
.
.
.
.
.
.
بینهایت دوسش دارم ولی منطقی بودنش گاهی عصبیم میکنه
😂
@~@~@~@~@~@
زندگی خانمها چهار مرحله دارد
.
.
.
.
.
١ - كودكي
٢ - جواني
٣ - اصلاً تكون نخوردي
٤ - چقد خوب موندي
o*o*o*o*o*o*o*o
خخخخخخخ چیست؟
تیکاف پیرمردا به مدت 10 ثانیه قبل از تف کردن
حالا هی تو پیاماتون به جای خنده بنویسید
خخخخخ...خخخخخخخخخخخخخخخخخ😂
@~@~@~@~@~@
به مامانم میگم میخوام تم تولدم سیندرلا باشه ، میگه باشه پس من و خواهرت میریم مهمونی تو خونه رو تمیز کن
o*o*o*o*o*o*o*o
اگه دیدین یه مرد سینشو سپر کرده, سرشو بالا گرفته و زبونش رو در اورده تعجب نکنید
اتفاق مهمی نیفتاده; داره زیپ شلوارشو میکشه بالا
آخرین بارتون باشه دخترا رو موقع ریمل زدن مسخره میکنیدااا
😡
@~@~@~@~@~@
*righ_khand* شاد باشید *righ_khand*
بهروز داداچ بیا این پس انداز منم برا تو :|
گوشی خریدن به درک تو واجب تری
😐😑😂😂😂
سینه بزن
یاران چه غريبانه
حامده پهلانه
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
😆ﺍﮔﻪ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﻧﺼﺐ ﺑﻮﺩ ، ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﺍﺩ
🤑🤑🤑🤑🤑
عابر بانک : ﺑﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﮐﺎﮐﻮ ﮐﺎﺭﺗﺖِ ﺑﯿﺰﻭ ﺗﻮ ﺩﺳﮕﻮُﻭ
🤗
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺣﺎﻟﻮ ﭼﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﯼ؟
🤔
ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻣﯿﺨﺎﻡ ﯾﺎﺭﺍﻧﻢ ﺑﻮﺳﻮﻧﻢ
😌
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺑﺮﯾﭽﯽ ﺍﯾﻘﺪ ﻫﻮﻟﮑﯽ ﻫﺴﯽ حالو؟ ﻫَﻨﻮ ﮐﻪ ﻧﺮﯾﺨﺘﻦ به حساﺑﺘﻮﻥ ،😏 أﯼ ﺩﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﮐﻤﻪ ﻗﺮﻣﺰﻭ ﺭِ ﺑﺰﻥ
😑
ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻭﯾﺴﻮ ﻋﺎم هنو ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭمآ ، ﯾﯽ ﺷﺎﺭﺟﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﺎﺳﻢ
😒
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﭼَﻨﯽ؟
🤔
ﻣﺸﺘﺮﯼ : یی شارج ۵ توﻣﻨﯽ☺
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﺍﺻلا ﺗﻮ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﺭﺝ ۵ ﺗﻮﻣﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﯼ؟
😠
ﻣﺸﺘﺮﯼ : ﻭُﯼ ﻋﺎﻣﻮ ﯾﻨﯽ ۵ ﺗﻮﻣﻨﻢ ﺗﻮﺵ ﻧﯽ؟
😓
ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ : ﻧﻪ ﮐﺎﮐﻮ
😑
ﮐﺎﺭﺗﺖ ﺑﻮﺳﻮﻥ ، ﺍﯾﻘﺪ ﻭُﯼ ﻧﺴو ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺗﻞ ﻧﮑﻦ
😞
مشتری : ینی دو تومنم نی توش؟
😫
عابر بانک : ﻋﺎﻡ ﺑﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻭ ﻭَﺭﻭﻭآ
😤
😂😂😂😂😂
درود بر همه شیرازیا
😍🤗
تشکر از ارغوان بابت ارسال جوک
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
جمشیدخان خدا رحمتت کنه، حالا که رفتی لطفا اون میکروفون رو هم از مرتضی پاشایی بگیر
تشکر از طناز بابت ارسال جوک
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
به اینا نگاهگ کن
😃😃😃😃😃😃😃
ایناهم شومارو نگاه می کنن
خیلی جالبه منم اولش باورم نمی شد
تشکر از غزل جوک بابت ارسال جونش
♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
**♥** دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟ پسر: آره عزیز دلم دختر: منتظرم میمونی؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند پسر: منتظرت میمونم عشقم دختر: خیلی دوستت دارم پسر: عاشقتم عزیزم بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد پرستار: آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد گفت: آخه چرا؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد 😭😭 پرستار: شوخی کردم بابا رفته بشاشه الان میآد :))) وجدانن من خودم فکر نمیکردم داستان اینطوری تموم شه ولي بالاخره آدمیزاده دیگه دستشوییش میگیره 😂👻
*~~~~~~~~* یه روز سرد برفی تو پادگان بعد از انجام مسئولیت هام خسته وکوفته تو آسایشگاه روی تختم دراز کشیده بودم امروز بوی کباب کلافم کرده بود آخه عاشق کباب کوبیده بودم هیچ پولی ام نداشتم، فقط کرایه رفتن به خونه رو داشتم ومقدار کمی هم اضافه که نمیشد با اون کباب خرید و خورد یه فکری به سرم زد ، و مثل خوره به جونم افتاده بود سرهنگ گاهی اوقات ماشینش رو میداد میشستم مثل برق گرفته ها از جام پریدم د برو که رفتی در اتاق سرهنگ رو زدم و با احترام نظامی وارد اتاق شدم و رو به سرهنگ گفتم: جناب سرهنگ ماشینتون خیلی کثیف شده اگه اجازه بدین یکی از آشنا هامون کارواش داره ماشینتون رو ببرم اونجا بشورمش سرهنگ فکری کرد وگفت: تو این هوای سرد وبرفی گفتم من بیکارم مشکلی نیست برفه ، بارون نیست که کثیف بشه.... سرهنگ به ماشینش خیلی حساس بود وهمیشه از تمیزی برق میزد سویچ ماشینش رو از داخل کشو میزش بیرون آورد وبه سمتم گرفت و کلی سفارش کرد که مواظب ماشینش باشم ، به دست فرمونم اطمینان داشت، ومیدونست راننده ام سویچ رو انداختم بالا د برو که رفتی هم خدمتیم بچه شهرستان بود و مرخصی داشت ، اونم سوار ماشین کردم و باهم رفتیم مسافر کشی ، چون هواسرد بود ، مسافر زیادبود چند بار ماشین رو پر از مسافر کردم وبه مقصدرسوند مشون، دور آخر بود و ماشین لب به لب از مسافر، حتی جلو دو نفر نشسته بودن پشت چراغ بودم که یه ماشین نظامی بغل ماشین من نگه داشت سرمو که سمت ماشین نظامی کردم کم مونده بود از ترس وخجالت سکته کنم سرهنگ تو ماشین بغل دستم نشسته بود و با قیافه خیلی، خیلی در هم نگام میکرد آب دهنم رو به زور قورت دادم و تو دلم گفتم: الانه که یه چی بگه ولی هیچی نگفت چراغ که سبز شد با سرعت به راهش ادامه داد و رفت منم که سر خوشیم با دیدن سرهنگ دود شده بود ، مسافرا رو پیاده کردم، رفتیم کارواش، ماشین رو دادم برق انداختن . بعد شستن ماشین با هم خدمتیم رفتیم کبابی یه دل سیر نان داغ وکباب داغ خوردیم ، حالا که قرار تنبیه بشیم لااقل دلم نسوزه خلاصه بعد این که دلی از عزا در آوردیم رفتیم پادگان، هم خدمتیم گفت احمدی بیچاره شدیم حالا چیکارمون میکنن، گفتم کاریه که شده هرکی خربزه میخوره پای لرزشم وایمیسه رسیدیم در دژبانی نگهبان گفت جناب سرهنگ منتظرتون هستن سریع برید اتاقشون . آهای چه غلطی کردی احمدی جناب سرهنگ برزخ برزخ بود گفتم برو بابا ماهم با هزار ترسو بدبختی رفتیم دفتر جناب سرهنگ منشی به سرهنگ خبر ورود ما رو داد رنگم مثل گچ دیوار شده بود رفیقم هم بدتر از من بود. داخل شدیم واحترام نظامی گذاشتیم سرهنگ پشت پنجره ایستاده بود وبیرون رو نگاه میکرد برگشت سمت ما ، وبا انگشت اشاره به سمت من و هم خدمتیم ، و گفت تو با ماشین من مسافر کشی میکردی با این الدنگ ، و به هم خدمتیم اشاره کرد با تته پته گفتم نه جناب سر هنگ کنار خیابون وایساده بودن وکسی سوارشون نمیکرد دلم براشون سوخت وسوارشون کردم سرم محکم داد کشید طوری که من و هم خدمتیم از جامون پریدیم سرهنگ گفت: همشون باهم بودن؟؟؟ برو ،برو خودت رو رنگ کن یه آشی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه روی کاغذ یه چیزایی نوشت و داد دستمون .... وگفت ده روز مرخصی براتون نوشتم تا برید یکم استراحت کنید و آب خنک بخورید تا دیگه از این غلطا نکنید و سه ماه اضافه خدمت و بعد از استراحت ده روزتون تشریف میبرین یه هفته بیگاری مفهوم شد بااحترام نظامی نامه رو از دست سرهنگ گرفتم و با احترام خواستیم از اتاقشون خارج بشیم که جناب سرهنگ صدام کرد وگفت: کارم هنوز باتو یکی تموم نشده بعد از اتمام تنبیهاتت میای کارت دارم دوباره احترام نظامی گذاشتم و گفتم: چشم قربان و از اتاق خارج شدم الان سالها از اون جریان گذشته یادش بخیر هر وقت یاد اون موقع میفتم حالم بد میشه که چطور پیش مافوقم ضایع شدم اون جریان شد درس عبرت تا دیگه از این کارا نکنم ولی اینم بگم بعد اون ماجرا هنوز هم با جناب سرهنگ رفت وآمد خانوادگی دارم، چون بعد از تنبیهاتم حقیقت ماجرا رو به سرهنگ گفتم از اون به بعد هر وقت سر هنگ منو میدید میگفت احمدی هر وقت هوس کباب کردی بیا پیش خودم *~~~~~~~~* سمیه کاظمی
فهرست داستانک های بهلول
بهلول و قاضی ◄
***
جایزه هارون رشید به بهلول ◄
***
بهلول و غلام در دریا ◄
***
تدبیر نمودن بهلول ◄
***
همنشینی با همنوعان ◄
***
وجه تشابه ◄
***
بهلول و طعام خلیفه ◄
***
کتاب خواندن الاغ ◄
***
الاغ عمرش را داد به خلیفه ◄
***
اسب ◄
***
جهنم ◄
***
بهلول و دعای باران ◄
***
دختر یا پسر ◄
***
پای پیاده ◄
***
بهلول و مستخدم ◄
***
قیمت پادشاهی ◄
***
پند خواستن هارون از بهلول ◄
***
بهلول و وزیر ◄
***
بهلول وکفاشه دزد ◄
***
حمام رفتن بهلول ◄
***
بهلول و داروغه ◄
***
شیخ جنید و بهلول دانا ◄
***
حرام ◄
***
صدای پول ◄
***
نزدیک تریم راه ◄
***
حاضر جوابی ◄
***
خلافت ◄
***
عالِم دروغین ◄
***
احتیاج ◄
***
دیده و ندیده ◄
***
احمق تر ◄
***
کتای فلسفه بهلول ◄
***
بهلول و مرد شیاد ◄
***
شکار رفتن بهلول ◄
***
استراحت کن ◄
***
بهلول دانا بهلول دیوانه ◄
***
قصه مسجد ساختن فضل بن ربیع ◄
***
بهلول و خرقه و نان و سرکه ◄
***
بهلول ودزد ◄
***
حمام رفتن بهلول و هارون الرشید ◄
***
نیت پاک ◄
***
دیوانه کشی ◄
***
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم